..

مامانی معذرت میخواد ازت

پسر نازم... ببخش که وبلاگت رو با تاخیر به روز کردم.آخه سایت نی نی وبلاگ ایراد پیدا کرده بود و نمیتونستم وارد وبلاگت بشم.از شانس منم مصادف شد با تعطیلات نوروز و من نتونستم پیگیر بشم.تا دیروز که پسوورد جدید برام ایمیل کردن و تونستم وارد وبلاگت بشم.بخدا داشت گریه ام میگرفت از فکر اینکه دیگه نتونم وبلاگت رو بنویسم.آخه مامانی من تک تک نوشته هام به عشق روزی که بزرگ بشی و بتونی وبلاگت رو بخونی نوشتم.نازگلم کلی حرفهای نگفته دارم و با یه بغل عکس میام. منتظرم باش فندقم. ...
24 فروردين 1392

...

مامانی بازم برات مینویسم.الان کلی کار دارم.آخه مهمون داریم واسه شام. عااااااشقتم پسرم ...
24 فروردين 1392

اسباب کشی داریم

پسر نازم سلام. فندق کوچولوی من اومدم تا بگم که داریم اسباب کشی میکنیم و خیلی خیلی سرم شلوغه.واسه همین هم احتمال زیاد تا 10-15 روز نتونم بیام وبلاگت رو آپدیت کنم.چون 10 روز وقت دارم وسایلمون رو بسته بندی کنم و از طرفی هم بابایی یه آژانس تلفنی خریده و از صبح اونجاست و نمیتونه هیچ کمکی کنه. انشالله ایندفعه از خونه جدیدمون که کوچه پشتی خونه مامان جونینا هستش وبلاگتو آپدیت میکنم. عاشقتم پسرم. این 2 تا عکس رو دیروز انداختم ازت پسر نازم. فدای پسر خوشتیپم بشم من.     ای بداخلاق   فعلا بای بای مامانی ...
22 فروردين 1392

جمعه ...

نازپسرم .... دیروز از صبح رفتیم خونه عمه زهرا تا حوصله اش سر نره. آخه با عزیز تنها بودن و چون نمیتونه بره بیرون کمی بیتابی میکنه. من و تو که رفتیم کلی خوشحال  شد. ظهر بابایی و عمو مجتبی هم اومدن و با هم ناهار خوردیم. بعد از رفتن اونا من و تو تا ساعت 6:30-7 خونه عمه زهرا بودیم و بعد تورو سوار کالسکه کردم و با هم رفتیم کمی خرید کردیم و راهی دفتر بابایی شدیم.خیلی وقت بود پیاده روی نکرده بودم و اعتراف میکنم که خیلی سختم بود بعد از این مدت پیاده روی کنم. حالا باز خوبه از شروع پیاده روی با هندزفری با خاله مرضیه حرف زدیم تا دفتر بابایی.مثلا داشت بهم شوق پیاده روی می داد. صبح شنبه: ناناز من... دیش...
18 فروردين 1392

1 ساعت مرخصی

پسر نازم از امشب تصمیم گرفتم هر روز 1 ساعت تحویل بابایی بدمت و خودم اصلا کاری نداشته باشم باهاتون. حتی اگه شیر خواستی یا گریه کردی و حتی تعویض پوشک...همه به عهده بابایی باشه. اولین تنهاییتون امشب شد.از ساعت 11:45 من پای تلویزیونم و بابایی داره تقلا میکنه تا لالا کنی.الان که ساعت 12:10 دقیقه شده هنوز نیم ساعت از مرخصیم مونده. خیلی خوبه که گاهی اوقات ما مامانها استراحت بدیم یه خودمون.فعلا تا 10 روز 1 ساعت دست بابایی هستی و هر 10 روز یکبار 1 ساعت اضافی میشه به این مدت. الان انگار خوابت برده رو پای بابایی. امیدوارم بابایی جا نزنه عزیزم. ...
12 فروردين 1392

پسرم وارد ماه چهارم زندگیش شد

پسر نازم دیروز در تاریخ 92/1/10 سه ماهگیتو تموم کردی و وارد ماه چهارم شدی. طبق معمول هر ماه بردمت پیش دکترت تا معاینات ماهیانه رو انجام بده. نازگلم 7 کیلو شدی ... با قد 67 سانت خانم دکتر معاینات لازم رو انجام داد و گفت ماشالله خیلی شلوغه صدرا جون.اصلا رو مبل و تخت و ... نزارینش.چون امکانش هست خودشو بندازه پایین.آخه مامانی از الان خودتو بلند میکنی تا بشینی. خانم دکتر گفت از ماه بعد غذای کمکی رو هم شروع میکنیم. الهی فدات بشم من.انقدر دوست دارم با قاشق یه چیزی بدم بخوری.... احساس میکنم اونوقت دیگه بزرگ شدی. جیییییگر گل پسر مو .....   ...
11 فروردين 1392

عکسای خووووجل از فرشته من

مامانی گلی عکس جدید داری که وقت نکردم بزارم. اینم از عکسای نازپسرم     مامان زبونت و بزار تو....   تولد بابایی... خوابت میاد ولی نمیخوابی تا مبادا چیزی بشه که شما بیخبر بمونی...   کیک های تولد بابایی که دوست داشتم تو هم بتونی بخوری   روز تولد بابایی راحت خوابیدی تا من به کارام برسم   پسر گلم من عاشقتم ...
11 فروردين 1392

تولد بابا وحید شماره 2

عزیزم شب 7 فروردین  طبق قرار قبلی واسه بابایی تولد گرفتیم و از اونجایی که دیگه سورپرایزی نبود تولد رو خونه خودمون گرفتم.حتی بابایی کیک تولد خودشو خرید و آورد خونه. شب ساعت 8 بود که عمو فرداداینا و عمو داووداینا اومدن و تولد شرووووع شد. تو گل پسر هم خیلی خیلی آروم بودی و اصلا اذیت نکردی.طوریکه همه میگفتن واااای صدرا چه آرومه. مامانی آخه نمیدونن که تو فقط وقتی خونه شلوغه آرومی و صدای آهنگ بلند رو دوست داری. شب ساعت 1 بود که مهمونا رفتن و شما تا اونوقت شب یکسره بیدار بودی و باوجود اینکه چشمات از شدت بیخوابی قرمز شده بود همچنان با شوق و خنده به رقصیدن مهمونا نگاه میکردی. حتی وقتی علی کوچولو...
10 فروردين 1392

تولد بابا وحید

صدرا جونم روز 2 فروردین تولد بابا وحیده.   پارسال که مامان جون و باباجون که الهی قربونش برم واسه بابایی تولد گرفته بودن و سورپرایزش کرده بودن و امسال هم مثلا من خواستم سورپرایزش کنم که نشد. از 1-2 هفته قبل با عمو فرداد و خاله فاطمه قرار داشتیم که واسه بابایی تولد بگیریم و کلی مهمون دعوت کنیم و به یه بهونه بابایی رو بکشونیم خونه عمو فرداد تا بابایی سورپرایز بشه. حتی شب عید کلی هم خرید کردیم واسه جشن تولد.ولی باز هم طبق معمول یه عروسی بی موقع همه چیزو خراب کرد. شب 1 فروردین بود که به بابایی گفتم مامان جون حرید داره.بریم با هم اونا رو بخریم.و رفتیم بیرون که خریدای منو به اسم مامان جون بخریم ...
10 فروردين 1392

عید دیدنی صدرا جون

نازگلم سال تحویل امسال ساعت 2:30 بعد از ظهر بود.من که مثل همیشه یواش یواش آروم میشم داشتم پوشکتو عوض میکردم که به ثانیه های آخر سال رسیدیم. با عجله بغلت کردم و همونجور بدون شلوار دادمت بغل بابایی که مثلالحظه تحویل پیش هم بشینیم و اینجوری شد که شما بدون شلوار وارد سال 92 شدی.ههههههه پسرم همیشه برام عجیب بوده که چرا لحظه سال تحویل گریه ام میگیره. نمیدونم اون لحظه چه حسی تو دلم هست؟!حسرت سال گذشته؟شادی برای سال جدید؟یاداوری ناراجتی های گذشته؟نمیدونم واقعا... فقط از خدا میخوام امسال و سالهای بعد تنها چیزی که پیش رو داریم شادی و سلامتی باشه. پسرم ...       ...
10 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد